آن پیر ما که صبح لقائی است خضر نام


آن پیر ما که صبح لقائی است خضر نام

هر صبح بوی چشمهٔ خضر آیدش ز کام
هر صبح بوی چشمهٔ خضر آیدش ز کام
با برتریش گوهر جمشید پست پست
با برتریش گوهر جمشید پست پست
با پختگیش جوهر خورشید خام خام
با پختگیش جوهر خورشید خام خام
تنها روی ز صومعه داران شهر قدس
تنها روی ز صومعه داران شهر قدس
گه گه کند به زاویهٔ خاکیان مقام
گه گه کند به زاویهٔ خاکیان مقام
آنجا بود سجادهٔ خاصش به دست راست
آنجا بود سجادهٔ خاصش به دست راست
وینجا به دست چپ بودش تکیه گاه عام
وینجا به دست چپ بودش تکیه گاه عام
بوده زمین خانقهش بام آسمان
بوده زمین خانقهش بام آسمان
بیرون ازین سراچه که هست آسمانش نام
بیرون ازین سراچه که هست آسمانش نام
چون پای در کند ز سر صفهٔ صفا
چون پای در کند ز سر صفهٔ صفا
سر بر کند به حلقهٔ اصحاف کهف شام
سر بر کند به حلقهٔ اصحاف کهف شام
سازد وضو به مسجد اقصی به آب چشم
سازد وضو به مسجد اقصی به آب چشم
شکر وضو کند به در مسجد الحرام
شکر وضو کند به در مسجد الحرام
آب محیط را ز کرامات کرده پل
آب محیط را ز کرامات کرده پل
بگذشته ز آتشین پل این طاق آب فام
بگذشته ز آتشین پل این طاق آب فام
هر شب قبای مشرقی صبح را فلک
هر شب قبای مشرقی صبح را فلک
نور از کلاه مغربی او برد به وام
نور از کلاه مغربی او برد به وام
پی کور شبروی است نه ره جسته و نه زاد
پی کور شبروی است نه ره جسته و نه زاد
سرمست بختی است نه می دیده و نه جام
سرمست بختی است نه می دیده و نه جام
شبرو که دید ساخته نور مبین چراغ؟
شبرو که دید ساخته نور مبین چراغ؟
بختی که دید یافته حبل المتین زمام
بختی که دید یافته حبل المتین زمام
ننموده رخ به آینه گردان مهر و ماه
ننموده رخ به آینه گردان مهر و ماه
نسپرده دل به بوقلمون باف صبح و شام
نسپرده دل به بوقلمون باف صبح و شام
تقطیع او و ازرق گردون ز یک شعار
تقطیع او و ازرق گردون ز یک شعار
تسبیح او و عقد ثریا ز یک نظام
تسبیح او و عقد ثریا ز یک نظام
پر دل چو جوز هندی و مغزش همه خرد
پر دل چو جوز هندی و مغزش همه خرد
خوش دم چو مشک چینی و حرفش همه کلام
خوش دم چو مشک چینی و حرفش همه کلام
عنقاست مور ریزه خور سفرهٔ سخاش
عنقاست مور ریزه خور سفرهٔ سخاش
چونان که مور ریزهٔ عنقاست زال سام
چونان که مور ریزهٔ عنقاست زال سام
چون زال پیرزاده به طفلی و عاقبت
چون زال پیرزاده به طفلی و عاقبت
در حلق دیو خام چو رستم فکند خام
در حلق دیو خام چو رستم فکند خام
پوشد لباس خاکی ما را ردای نور
پوشد لباس خاکی ما را ردای نور
خاکی لباس کوته و نوری رداش تام
خاکی لباس کوته و نوری رداش تام
دلقش هزار میخی چرخ و به جیب چاک
دلقش هزار میخی چرخ و به جیب چاک
باز افکنش ز نور و فراویزش از ظلام
باز افکنش ز نور و فراویزش از ظلام
گاهی کبودپوش چو خاک است و همچو خاک
گاهی کبودپوش چو خاک است و همچو خاک
گنجور رایگان و لگذ خستهٔ عوام
گنجور رایگان و لگذ خستهٔ عوام
گاهی سفیدپوش چو آب است و همچو آب
گاهی سفیدپوش چو آب است و همچو آب
شوریده ومسلسل و تازان ز هر عظام
شوریده ومسلسل و تازان ز هر عظام
گاه از همه برهنه تر آید چو آفتاب
گاه از همه برهنه تر آید چو آفتاب
پوشد برهنگان را چون آفتاب بام
پوشد برهنگان را چون آفتاب بام
او بود نقطه حرف الف دال میم را
او بود نقطه حرف الف دال میم را
کامد چهل صباح و چهل اصل و یک قیام
کامد چهل صباح و چهل اصل و یک قیام
زو دید آن نماز که قائم بود الف
زو دید آن نماز که قائم بود الف
راکع بماند دال و تشهد نمود لام
راکع بماند دال و تشهد نمود لام
گاهی براق چار ملک را لگام گیر
گاهی براق چار ملک را لگام گیر
گاهی به دیو هفت سری برکند لگام
گاهی به دیو هفت سری برکند لگام
با آب کار تیغ و چون تیغ از غذای نفس
با آب کار تیغ و چون تیغ از غذای نفس
صوفی کار آب کن از خون انتقام
صوفی کار آب کن از خون انتقام
در بند عشق شاهد و هم عشق شاهدش
در بند عشق شاهد و هم عشق شاهدش
عشقی چو قیس عامری و عروهٔ حزام
عشقی چو قیس عامری و عروهٔ حزام
در صورتی که دیده جمالش صور نگار
در صورتی که دیده جمالش صور نگار
زو شاهدی گرفته و رفته ره ملام
زو شاهدی گرفته و رفته ره ملام
در آینه عنایت صیقل شناخته
در آینه عنایت صیقل شناخته
زو قبله کرده و شده سرمست و مستهام
زو قبله کرده و شده سرمست و مستهام
چون نوح پیر عشق و ز طوفان مهلکات
چون نوح پیر عشق و ز طوفان مهلکات
ایمن به کوه کشتی و خرم ز سام و حام
ایمن به کوه کشتی و خرم ز سام و حام
ریزان ز دیده اشک طرب چون درخت رز
ریزان ز دیده اشک طرب چون درخت رز
کز آتش نشاط شود آبش از مسام
کز آتش نشاط شود آبش از مسام
در وجد و حال همچو حمام است چرخ زن
در وجد و حال همچو حمام است چرخ زن
بر دیده نام عشق رقم کرده چون حمام
بر دیده نام عشق رقم کرده چون حمام
گردد فلک ز حیرت حالش زمین نشین
گردد فلک ز حیرت حالش زمین نشین
گردد زمین ز سرعت رقصش فلک خرام
گردد زمین ز سرعت رقصش فلک خرام
پیری که پیر هفت زیبدش مرید
پیری که پیر هفت زیبدش مرید
میری که میر هشت جنان شایدش غلام
میری که میر هشت جنان شایدش غلام
آمد مسیح وار به بیمار پرس من
آمد مسیح وار به بیمار پرس من
کازرده دید جان من از غصهٔ لام
کازرده دید جان من از غصهٔ لام
کاین آبنوس و عاج شب و روز و روز و شب
کاین آبنوس و عاج شب و روز و روز و شب
چون عاج و آبنوس شکافد دل کرام
چون عاج و آبنوس شکافد دل کرام
من دست بر جبین ز سر درد چون جنین
من دست بر جبین ز سر درد چون جنین
کارد ز عجز روی به دیوار پشت مام
کارد ز عجز روی به دیوار پشت مام
من چفته چنگ و گم شده سر نای و چون رباب
من چفته چنگ و گم شده سر نای و چون رباب
خالی خزینه از درم و کاسه از طعام
خالی خزینه از درم و کاسه از طعام
در مطبخ فلک که دو نان است گرم و سرد
در مطبخ فلک که دو نان است گرم و سرد
غم به نوالهٔ من و خون جگر ادام
غم به نوالهٔ من و خون جگر ادام
غم مرد را غذاست چو فارغ شد از جهان
غم مرد را غذاست چو فارغ شد از جهان
خون تیغ راحلی است چو بیرون شد از نیام
خون تیغ راحلی است چو بیرون شد از نیام
او کز درم درآمد و دندان سپید کرد
او کز درم درآمد و دندان سپید کرد
پوشید بام را سر دندانش نور فام
پوشید بام را سر دندانش نور فام
سردابه دید حجره فرو رفت یک دو پی
سردابه دید حجره فرو رفت یک دو پی
کرسی نهاده دید برآمد سه چار گام
کرسی نهاده دید برآمد سه چار گام
بنشست و خطبه کرد به فصل الخطاب و گفت
بنشست و خطبه کرد به فصل الخطاب و گفت
گر مشکلیت هست سوالات کن تمام
گر مشکلیت هست سوالات کن تمام
سربسته همچو فندق اشارت همی شنو
سربسته همچو فندق اشارت همی شنو
می پرس پوست کنده چو بادام کان کدام
می پرس پوست کنده چو بادام کان کدام
گفتم به پایگاه ملایک توان رسید؟
گفتم به پایگاه ملایک توان رسید؟
گفتا توان اگر نشود دیو پایدام
گفتا توان اگر نشود دیو پایدام
گفتم گلوی دیو طبیعت توان برید؟
گفتم گلوی دیو طبیعت توان برید؟
گفتا توان اگر ز شریعت کنی حسام
گفتا توان اگر ز شریعت کنی حسام
گفتم هوا به مرکب خاکی توان گذشت؟
گفتم هوا به مرکب خاکی توان گذشت؟
گفتا توان اگر به ریاضت کنیش رام
گفتا توان اگر به ریاضت کنیش رام
گفتم کلید گنج معراف توان شناخت؟
گفتم کلید گنج معراف توان شناخت؟
گفتا توان اگر نشود نفس اسیر کام
گفتا توان اگر نشود نفس اسیر کام
گفتم ز وادی بشریت توان گذشت؟
گفتم ز وادی بشریت توان گذشت؟
گفتا توان اگر نبود مرکبت جمام
گفتا توان اگر نبود مرکبت جمام
گفتم ز شاه هفت تنان دم توان شنید؟
گفتم ز شاه هفت تنان دم توان شنید؟
گفتا توان اگر نشدی شاه شاهقام
گفتا توان اگر نشدی شاه شاهقام
خاقانیا به سوک پسر داشتی کبود
خاقانیا به سوک پسر داشتی کبود
بر سوک شاه شرع سیه پوش بر دوام
بر سوک شاه شرع سیه پوش بر دوام
کارواح سبز پوش سیه جامه اند پاک
کارواح سبز پوش سیه جامه اند پاک
بر مرگ زادهٔ حفده خواجهٔ همام
بر مرگ زادهٔ حفده خواجهٔ همام
شیخ الائمه عمدهٔ دین قدوهٔ هدی
شیخ الائمه عمدهٔ دین قدوهٔ هدی
صدر الشریعه حجت حق مفتی انام
صدر الشریعه حجت حق مفتی انام
او کعبهٔ علوم و کف و کلک و مجلسش
او کعبهٔ علوم و کف و کلک و مجلسش
بودند زمزم و حجر الاسود و مقام
بودند زمزم و حجر الاسود و مقام
او و همه جهان مثل زمزم و خلاب
او و همه جهان مثل زمزم و خلاب
او و همه سران حجر الاسود و رخام
او و همه سران حجر الاسود و رخام
زمزم نمای بود به مدحش زبان من
زمزم نمای بود به مدحش زبان من
تا کرده بودم از حجر الاسود استلام
تا کرده بودم از حجر الاسود استلام
زان بوحنیفه مرتبت شافعی بیان
زان بوحنیفه مرتبت شافعی بیان
چون مصر و کوفه بود نشابور ز احترام
چون مصر و کوفه بود نشابور ز احترام
پس چون رکاب او ز نشابور در رسید
پس چون رکاب او ز نشابور در رسید
تبریز شد هزار نشابور ز احتشام
تبریز شد هزار نشابور ز احتشام
تب ریزهای بدعت تبریز برگرفت
تب ریزهای بدعت تبریز برگرفت
تبریز شد ز رتبت او روضة السلام
تبریز شد ز رتبت او روضة السلام
من خاک خاک او که ز تبریز کوفه ساخت
من خاک خاک او که ز تبریز کوفه ساخت
خاکی است کاندر او اسد الله کند کنام
خاکی است کاندر او اسد الله کند کنام
از همتش اتابک و سلطان حیات یافت
از همتش اتابک و سلطان حیات یافت
کو داشت هر دو را به پناه یک اهتمام
کو داشت هر دو را به پناه یک اهتمام
چون او برفت اتابک و سلطان ز پس برفت
چون او برفت اتابک و سلطان ز پس برفت
این شمس در کسوف شد، آن بدر در غمام
این شمس در کسوف شد، آن بدر در غمام
او رفت و سینه ها شده بیمار لایعاد
او رفت و سینه ها شده بیمار لایعاد
او خفت و فتنه ها دشه بیدار لاینام
او خفت و فتنه ها دشه بیدار لاینام
بر تربتش که تبت و چین شد چو بگذری
بر تربتش که تبت و چین شد چو بگذری
از بوی نافه عطسهٔ مشکین زند مشام
از بوی نافه عطسهٔ مشکین زند مشام
چون سیب نخل بند بریزد به سوک او
چون سیب نخل بند بریزد به سوک او
زرین ترنج فلکهٔ این نیل گون خیام
زرین ترنج فلکهٔ این نیل گون خیام
ز انفاس عمدة الدین در شرق و غرب بود
ز انفاس عمدة الدین در شرق و غرب بود
با امت استقامت و با ملت انتظام
با امت استقامت و با ملت انتظام
ملت چو عقد نظمه الصدر فانتظم
ملت چو عقد نظمه الصدر فانتظم
امت چو شاخ قومه الشیخ فاستقام
امت چو شاخ قومه الشیخ فاستقام
جاهش ز دهر چون مه عید از صف نجوم
جاهش ز دهر چون مه عید از صف نجوم
ذاتش ز خلق چون شب قدر از مه صیام
ذاتش ز خلق چون شب قدر از مه صیام
او بود صد جوینی و غرالی اینت غبن
او بود صد جوینی و غرالی اینت غبن
کاندر جهان به کندریی بودنی نظام
کاندر جهان به کندریی بودنی نظام
آن ریسمان فروش که از آسمان سروش
آن ریسمان فروش که از آسمان سروش
کردی به ریسمان اشاراتش اعتصام
کردی به ریسمان اشاراتش اعتصام
وان قفل گر که بود کلید سرای علم
وان قفل گر که بود کلید سرای علم
کردید چو حلقه بر در فرمانش التزام
کردید چو حلقه بر در فرمانش التزام
یحیی صفات بود چو یاسین و خصم اوست
یحیی صفات بود چو یاسین و خصم اوست
من ینکر المهیمن آن یحیی العظام
من ینکر المهیمن آن یحیی العظام
خصمش به مستی آمد از ابلیس هم چنان که
خصمش به مستی آمد از ابلیس هم چنان که
یاجوج بود نطفهٔ آدم به احتلام
یاجوج بود نطفهٔ آدم به احتلام
گر ناقصی ندید کمالش عجب مدار
گر ناقصی ندید کمالش عجب مدار
کز مشک بی نصیب بود مغز با زکام
کز مشک بی نصیب بود مغز با زکام
بودی قوام شرع و به پیری ز مرگ تاج
بودی قوام شرع و به پیری ز مرگ تاج
با داغ و درد زیست در این دهر ناقوام
با داغ و درد زیست در این دهر ناقوام
آری به داغ و دردسرانند نامزد
آری به داغ و دردسرانند نامزد
اینک پلنگ در برص و شیر در جذام
اینک پلنگ در برص و شیر در جذام
خورشید شاه انجم و هم خانهٔ مسیح
خورشید شاه انجم و هم خانهٔ مسیح
مصروع و تب زده است و سها ایمن از سقام
مصروع و تب زده است و سها ایمن از سقام
چون خواجه شد چه نور و چه ظلمت قرین دهر
چون خواجه شد چه نور و چه ظلمت قرین دهر
چون روح شد چه نوش و چه حنظل نصیب کام
چون روح شد چه نوش و چه حنظل نصیب کام
بی مقتدای ملت نه کلک و نه کتاب
بی مقتدای ملت نه کلک و نه کتاب
بی شهسوار زابل نه رخش و نه ستام
بی شهسوار زابل نه رخش و نه ستام
او سورهٔ حقایق و من کمتر آیتش
او سورهٔ حقایق و من کمتر آیتش
زانم به نامه آیت حق کرده بود نام
زانم به نامه آیت حق کرده بود نام
حرز فرشتگان چپ و راست می کنم
حرز فرشتگان چپ و راست می کنم
این نامه را که داشت ز مشک ختن ختام
این نامه را که داشت ز مشک ختن ختام
این نامه بر سر دو جهان حجت من است
این نامه بر سر دو جهان حجت من است
کو نامه نیست عروهٔ وثقی است لا انفصام
کو نامه نیست عروهٔ وثقی است لا انفصام
این نامه هفت عضو مرا هفت هیکل است
این نامه هفت عضو مرا هفت هیکل است
کایمن کند ز هول سباع و شر هوام
کایمن کند ز هول سباع و شر هوام
آیم به حشر نامهٔ او بسته بر جبین
آیم به حشر نامهٔ او بسته بر جبین
گرد من از نظارهٔ آن نامه ازدحام
گرد من از نظارهٔ آن نامه ازدحام
تا وصف او تمیمهٔ من شد بجنب من
تا وصف او تمیمهٔ من شد بجنب من
تمتام ناتمام سخن بود بو تمام
تمتام ناتمام سخن بود بو تمام
وصفش مطهر است چو قرآن که خواندنش
وصفش مطهر است چو قرآن که خواندنش
بر پاک تن حلال بود بر جنب حرام
بر پاک تن حلال بود بر جنب حرام
بی او سخن نرانم وکی پرورد سخن
بی او سخن نرانم وکی پرورد سخن
حسان پس از رسول و فرزدق پس از هشام
حسان پس از رسول و فرزدق پس از هشام
خود بر دلم جراحت مرگ رشید بود
خود بر دلم جراحت مرگ رشید بود
از مرگ خواجه رفت جراحت ز التیام
از مرگ خواجه رفت جراحت ز التیام
گر صد رشید داشتمی کردمی فداش
گر صد رشید داشتمی کردمی فداش
آن روز کامدش ز رسول اجل پیام
آن روز کامدش ز رسول اجل پیام
گر زهر جان گزای فراقش دلم بسوخت
گر زهر جان گزای فراقش دلم بسوخت
پازهر خواهم از همم سید همام
پازهر خواهم از همم سید همام
اقضی القضاة حجة الاسلام زین دین
اقضی القضاة حجة الاسلام زین دین
کاثار مجد او چو ابد باد مستدام
کاثار مجد او چو ابد باد مستدام
سیف الحق افضل ابن محمد که طالعش
سیف الحق افضل ابن محمد که طالعش
دارد خلافة الحق در موضع سهام
دارد خلافة الحق در موضع سهام
حق در حقش دعای من از صدق بشنواد
حق در حقش دعای من از صدق بشنواد
من نامرادی دلش از دهر مشنوام
من نامرادی دلش از دهر مشنوام
دار السلام اهل هدی باد صدر او
دار السلام اهل هدی باد صدر او
ز ایزد بر او تحیت و از عرشیان سلام
ز ایزد بر او تحیت و از عرشیان سلام